3839 دوشنبه,22 بهمن 1403 | 14:15 سیامک راشت نیا

وقتی دلار بی‌صدا می‌تازد نشانه‌های بی‌حسی اجتماعی؟

وقتی دلار بی‌صدا می‌تازد نشانه‌های بی‌حسی اجتماعی؟

بردیا امیرتیموری/ روزنامه‌نگار در سال‌های اخیر، نوسانات نرخ ارز در ایران به پدیده‌ای روزمره تبدیل شده است. اگر در گذشته افزایش چندصدتومانی قیمت دلار تیتر یک روزنامه‌ها بود و حساسیت عمومی را برمی‌انگیخت، امروز جهش‌های چندده‌هزار تومانی بدون واکنش گسترده سپری می‌شود. این وضعیت ممکن است در نگاه اول نشانگر «عادی‌سازی فاجعه» باشد؛ اما پرسش مهمی نیز مطرح می‌شود: آیا آنچه با آن روبه‌رو هستیم، واقعاً «بحران» است یا پدیده‌ای قابل پیش‌بینی و معلول ضعف‌های ساختاری و مدیریتی؟

به گزارش تجارت، معدن و فولاد: style="text-align: justify;">در سال‌های اخیر، نوسانات نرخ ارز در ایران به پدیده‌ای روزمره تبدیل شده است. اگر در گذشته افزایش چندصدتومانی قیمت دلار تیتر یک روزنامه‌ها بود و حساسیت عمومی را برمی‌انگیخت، امروز جهش‌های چندده‌هزار تومانی بدون واکنش گسترده سپری می‌شود. این وضعیت ممکن است در نگاه اول نشانگر «عادی‌سازی فاجعه» باشد؛ اما پرسش مهمی نیز مطرح می‌شود: آیا آنچه با آن روبه‌رو هستیم، واقعاً «بحران» است یا پدیده‌ای قابل پیش‌بینی و معلول ضعف‌های ساختاری و مدیریتی؟

جایگاه اقتصاد به‌عنوان زیربنا

از منظر برخی مکاتب علوم اجتماعی، اقتصاد «زیربنا» و نهادهایی مانند فرهنگ، دین و سیاست «روبنا» محسوب می‌شوند. بر این اساس، اگر اقتصاد دچار فروپاشی شود، در نهایت تمامی ساختارهای اجتماعی ـ سیاسی نیز متأثر خواهند شد و احتمال فروپاشی گسترده (شامل حوزه‌های امنیت، فرهنگ و…) افزایش می‌یابد.

آنچه در ایران امروز می‌بینیم – یعنی بی‌ثباتی‌های پی‌درپی در نرخ ارز و تورم افسارگسیخته – نشان می‌دهد که بخش «زیربنایی» جامعه دچار اختلال جدی شده است. طبق این رویکرد، دیر یا زود اثرات این اختلال در سطوح مختلف روبنا (از جمله فرهنگ، اعتماد عمومی، امنیت اجتماعی و…) نیز نمایان خواهد شد؛ حتی اگر در مقطعی، جامعه ظاهراً نسبت به نوسانات بی‌تفاوت به نظر برسد.

بحران یا پدیده‌ای قابل پیش‌بینی؟

از نگاه علوم اجتماعی، «بحران» دست‌کم یک مؤلفهٔ بنیادین دارد: غیرقابل پیش‌بینی بودن. اگر پدیده‌ای – هرچند نامطلوب و خطرناک – برای مدتی طولانی تکرار شود و کاملاً قابل پیش‌بینی باشد، دیگر در زمرهٔ «بحران واقعی» قرار نمی‌گیرد؛ بلکه بیشتر به «پدیده‌ای ساختگی یا نتیجهٔ بی‌تدبیری مدیریتی» شباهت پیدا می‌کند.

در خصوص نوسانات ارزی در ایران، می‌توان استدلال کرد که چون طی سال‌های گذشته بارها شاهد افزایش ناگهانی نرخ ارز بوده‌ایم و الگوهای مدیریتی ناکارآمد نیز تکرار شده‌اند، این وضعیت دیگر چندان غیرمنتظره نیست. ازاین‌رو، بسیاری آن را «پدیده‌ای مزمن» می‌دانند تا «بحرانی ناگهانی و پیش‌بینی‌ناپذیر». بنابراین می‌توان گفت که اگرچه سقوط ارزش پول ملی پیامدهای هولناکی دارد، اما دیگر برای مردم و حتی فعالان اقتصادی اتفاقی شگفت‌آور یا کاملاً غیرمنتظره به حساب نمی‌آید.

بی‌حسی اجتماعی در برابر مشکلات یا بخشی از چرخهٔ بحران؟

در روان‌شناسی، پدیده‌ای به نام «بی‌حسی آموخته‌شده» (Learned Helplessness) وجود دارد که نشان می‌دهد افراد پس از مواجههٔ مکرر با شکست و ناامیدی، به این باور می‌رسند که نمی‌توانند وضعیت را تغییر دهند. در نتیجه، دست از اعتراض و تلاش برمی‌دارند و در ظاهر، نوعی بی‌تفاوتی به وجود می‌آید.

در ایران، پس از سال‌ها تجربهٔ سقوط ارزش پول ملی و وعده‌های مکرر برای اصلاح اقتصادی، مردم نسبت به عددهای نجومی دلار و تورم افسارگسیخته دیگر حساسیت پیشین را نشان نمی‌دهند. اما این «عادی‌شدن» الزماً به معنای نبود بحران نیست؛ بلکه می‌تواند مقدمه‌ای برای وضعیتی خطرناک‌تر باشد.

از یک سو: اگر فروپاشی اقتصاد به‌عنوان زیربنا ادامه یابد، بنا بر نظریهٔ زیربنا ـ روبنا، می‌تواند تمام ساختارهای اجتماعی و سیاسی را در معرض فروپاشی قرار دهد.
از سوی دیگر: اگرچه این وضعیت عموماً قابل پیش‌بینی است و در معنای دقیق علمی شاید «بحران ناگهانی» تلقی نشود، اما پیامدهای بلندمدت آن بر جامعه (از جمله افزایش نابرابری، مهاجرت نخبگان و آسیب‌های اجتماعی) می‌تواند گاه به‌مراتب فاجعه‌بارتر از یک بحران کوتاه‌مدت باشد.

چه کسانی از این نوسانات سود می‌برند؟

هنگامی که نرخ ارز به‌طور مداوم افزایش می‌یابد، گروهی اندک که به منابع ارزی یا رانت‌های اقتصادی دسترسی دارند، دارایی‌هایشان چندین برابر می‌شود. در مقابل، اکثریت جامعه که درآمدشان به ریال است، تحت فشار بیشتری قرار می‌گیرند و شکاف طبقاتی عمیق‌تر می‌شود.

نکته اینجاست که اگر این نوسانات فراتر از ارادهٔ سیاست‌گذاران و به شکلی «واقعاً غیرقابل پیش‌بینی» رخ دهند، می‌توان آن را «بحران اقتصادی» نامید. اما اگر تکرار الگوهای مدیریتی ناکارآمد و رانت‌های ساختاری، چنین وضعیتی را رقم بزند، آنگاه ممکن است این رویداد بیش از آن‌که یک «بحران غیرمنتظره» باشد، نتیجهٔ «بی‌تدبیری و سوءمدیریت» تلقی شود.

عادی‌شدن بحران؛ زنگ خطری برای آینده

با اینکه برخی معتقدند وقتی رویدادی قابل پیش‌بینی شود، دیگر بحران نیست؛ اما نکتهٔ ترسناک ماجرا این است که عادی‌سازی چنین شرایطی می‌تواند تبعاتی به‌مراتب ویرانگرتر به همراه داشته باشد. تداوم تورم بالا و بی‌ثباتی اقتصادی، فضای کسب‌وکار و سرمایه‌گذاری را دچار رکود می‌کند، مهاجرت نخبگان را افزایش می‌دهد و اعتماد عمومی به سیاست‌گذاران و نهادهای رسمی را از بین می‌برد.

در نهایت، حتی اگر این وضعیت دیگر «غیرمنتظره» یا «ناگهانی» نباشد، همچنان ترکیبی از رکود اقتصادی، شکاف طبقاتی، بی‌اعتمادی عمومی و فرسایش امید به آینده را رقم می‌زند. چنین شرایطی اگر به‌اندازهٔ کافی طولانی شود، توانایی هر جامعه‌ای برای بازسازی و اصلاح ساختارها را به‌شدت تضعیف می‌کند و سرانجام می‌تواند همان فروپاشی زیربنا و روبنا را در پی داشته باشد که منتقدان به آن اشاره می‌کنند.

پرسش نهایی: راه برون‌رفت چیست؟

  • آیا هنوز می‌توان با اصلاح سیاست‌های اقتصادی و مبارزهٔ واقعی با رانت و انحصار، از سقوط بیشتر ارزش پول ملی جلوگیری کرد؟
  • آیا سیاست‌گذاران امکان بازگرداندن اعتماد عمومی را دارند؟
  • آیا جامعه‌ای که دچار «بی‌حسی آموخته‌شده» شده است، می‌تواند یک بار دیگر برای اصلاحات اقتصادی مطالبه‌گری کند؟
  • این پرسش‌ها شاید بیانگر یک «بحران» به معنای کلاسیک نباشند، اما بدون تردید نشان می‌دهند که ساختار اقتصادی کشور با معضلی جدی روبه‌رو است؛ معضلی که اگرچه قابل پیش‌بینی به نظر می‌رسد، اما پیامدهایی سهمگین بر حال و آیندهٔ جامعه خواهد گذاشت.

نتیجه‌گیری:

  • نوسانات ارزی در ایران امروز، بیش از آن‌که «شوک ناگهانی» باشد، به پدیده‌ای مزمن و قابل پیش‌بینی تبدیل شده است.
  • اقتصاد همچنان زیربناست و آسیب‌های آن می‌تواند در بلندمدت کل ساختار اجتماعی ـ سیاسی را تهدید کند.
  • عادی‌شدن این وضعیت و بی‌تفاوتی مردم، گرچه نشانهٔ «بحران ناگهانی» نیست، اما می‌تواند خطرناک‌تر و پردامنه‌تر از هر شوک اقتصادی کوتاه‌مدت باشد.
  • برای جلوگیری از رسیدن به مرحلهٔ فروپاشی، چاره‌ای جز تغییر رویکردهای مدیریتی، اصلاح ساختارهای معیوب و بازگرداندن اعتماد عمومی نیست.
لینک کوتاه: https://mtn.ir/n/23787
آخرین اخبار